“تو” با قلب ویرانه من چه کردی؟

“تو” با قلب ویرانه من چه کردی؟
ببین عشق دیوانه من چه کردی

در ابریشم عادت آسوده بودم…
تو با “بال” پروانه ی من چه کردی؟

ننوشیده از جام چشم تو مستم…
خمار است میخانه ی من…چه کردی؟

مگر لایق تکیه دادن نبودم؟
تو با حسرت شانه ی من چه کردی؟

مرا خسته کردی و خود خسته رفتی…
سفر کرده ، باخانه ی من چه کردی؟

جهان من از گریه ات خیس باران…
تو با سقف کاشانه ی من چه کردی؟

شاعر : دکتر افشین یداللهی

حس قشنگ

چه حس قشنگیه وقتی میشی مَحرمِ دل یکی ..
یکی که بهش اعتماد داری ..
بهت اعتماد داره ..
از دلتنگی هاش برات میگه ..
از دلتنگی هات براش میگی ..
آروم میشه ..
آروم میشی ..
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه ..
این حس مثل قطره های بارون پاکه ..

دوستت دارم

آنقدر ذهنم را درگیر خودت کرده ای ...


که دیگر حتی نمیتوانم مضمون تازه ای پیدا کنم


حالا حق میدهی


در شعرهایم


به همین سادگی بگویم


" دوستت دارم " ؟